- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تو آفـریده گـشـتی و انـسان درست شد حور و پری فرشته و غلمان درست شد عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد با قطرههای اشک تو باران درست شد یا حـضرت رسـول خدا عـاشق تو بود چون که به عشق روی تو قرآن درست شد تـو از خـدایی و هـمـۀ مـا ز خـاک تـو چون از گل شما گل سلمان درست شد با اخـم تو جـهـنم و آتش عذاب و قهـر با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد چون نور حیدر از تو و نور تو از خداست با حُبّ مرتضاست که ایمان درست شد یک عده دور سفـره حـیدر نـشـسـته و اینگونه شد که سفره احسان درست شد ما عـاشـق توأیم که مجـنـون حـیـدریـم این عشق را به جان تو مدیون مادریم
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جـبـریل اذان گفت و ز دستم قـلم افـتاد صد لرزه به هر میکده در جامِ جم اقتاد یک نعـرۀ غـوغـا به حـریمِ حـرم افتاد تنها نه عرب، بلکه به مُلک عجم افتاد دیدم که ز خورشید شعاعی فَوَران کرد جبریل به دورِ سرِ کـعـبه طَیَـران کرد با آمدنش، یکسره، بیچون و چرا سوخت تنها نه که در، بلکه همه پنجرهها سوخت ای من به فدای قدمش؛ بتکدهها سوخت با آمدنش زیر و بمِ فـتـنه سـرا سوخـت آمـد که پـرسـتـیـدن حـق راه تـو بـاشد هـمـراه خـدا بـاش که هـمـراه تو باشد بـا حـکـمِ خـداونـد شـده رهـبـر اسـلام آزادی انـسان به زمـین؛ پـیـکـر اسلام قـرآن و ولایت شده دو شـهـپـر اسـلام آمد به زمین حـضرت پـیـغـمبر اسـلام آمـد بـه زمـیـن شـاهنـشـیـن دل سـرمـد وصفش چه کنم؟ احمد و محمود و محمد آمد که جهان صلح و صفا داشته باشد تا یک نـظـری بـر فـقـرا داشـتـه بـاشد آمـد کـه زمـیـن آل عـبـا داشـتـه بـاشـد دارد همه چـیز آنکـه خـدا داشـته باشد آمد بـنـِگـارد به همه مـصحـف هـستی بـی وقـفــه بـیــائــیـد بــه الله پـرسـتـی آمد که به مـا یـاد دهـد: طـرزِ بـیان را تـشـریـح نـمـایـد هـمـه آفـاتِ زبـان را یا شـیـوۀ برخـورد به پـیـشِ دگران را پس داد بـشارت به همه بـاغِ جـنان را پیـغـمبر ما احـمد مخـتار؛ نوشـتهست: هرکس به علی دل بدهد اهل بهشت ست آمــوزش اســلام خــدا، بـر هـمـه داده آرام نـشـســتـن بـه سـر سـفــرۀ ســاده حـتی روشِ رفـتـنِ در کـوچـه و جـاده لبخـنـد زنان، چـهـره او پـاک و گشاده لــبـخـنـدزنـان داد جــواب تَـــشَری را شـرمـنده کـند اصل حـقـوق بـشری را او آمـده تـا بـاز کـنـد عـقـل و خـرد را تــشــریــح کــنــد آیــۀ الـلـه صـمـد را تـا مـا بـپــرسـتـیـم هـمـه ذات احــد را تا آنکه به مـحـشـر بـرسـانـنـد مـدد را در سـایـۀ اسـلام هـمـه تحـت حـمـایت هـستـند، ولـیکـن هـمـه با حُـبّ ولایت فـرمود به هر شخـص، پـیامآور قرآن: بنـشـین و بیـاموز تو در محضر قرآن کشتیّ نجات است، تو وا کن در قرآن از اول قــرآن شــده تــا آخــر قـــرآن: انسانیت و عقل و خرد گرچه مهیاست "معـیار قـبـولی هـمه، واژۀ تـقـواست"
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عطرِ گلِ روی تو را گل، آرزو داشت یوسف هر آنچه داشت، رویت، مو به مو داشت بر هر پـیـمـبر حـسرت دارایات مـاند یعقوب همچون دخترت را آرزو داشت تطهیر میشد هر چه با تو دست میداد در سجـدهات انگار سجاده وضو داشت تـا مـیشـدی در بـیـن مــردم آفــتــابـی خورشید، خورشیدی دگر در روبرو داشت با دوستش الحق چه خواهد کرد، محشر با دشمنش وقتی که برخوردی نکو داشت صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد صد شکر ما چون بوذر و مقداد و سلمان آوردهایــم از مـهــربــانـیِ تــو ایــمــان از جـذبهٔ چـشـمت مگـر محـروم بوده؟ آنکس که با شق الـقـمر گـشته مسلـمان با آنکه خـاکـسـتر به رویت ریـخـت آقا آوردهایـی در خـانــۀ او روی خــنــدان از صبر تو در دین حق مات است یعقوب ای رحـمة لِـلعـالـمین ای حضرت جان فـرعـونیـان بیکـعـبه گـردیـدنـد دیـگـر بر بت کـشیدی با عـصایت خط بطلان دشمن تو را در جنگ وقتی با علی دید از زندگی کـردن دگر میشد پـشـیـمان وقـتی طـلایـهدارِ نـسـلت گـشـت زهـرا نومـید شد دیگر ز دست خلق، شیـطان صلـی عـلی احـمـد بـر آل پـاک احـمـد آمــد مـحــمـد، تـهـنـیـت، آمـد مـحــمــد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مادر مهـربـان خورشید ای اوج کـرانـههـای امـیــد از دامـن پــاک تـو رسـیـده بر سینه عـشق نـور توحـید آغـوش تو گـاهـواره عـشق کـز نـاحـیـه خـدا درخـشـید بر دامـنت آسـمان نـشـسـته لبـریـز شـود ز جـام نـاهـید از دست مـنـورت سر خلق خـیـر و بـرکـت مدام بارید نـور رخ تو مـیان محـراب بر قـبـله هر فـرشـته تـابـید هر لحظه به لحظه از لبانت ذکـر خـوش ربّــنـا تـراویـد یــاد آور مـــریــم مــقــدس مبهوت شده هر که تو را دید مـیـلاد مـحـمـدت مــبـارک ای مادر مـهـربان خورشید این حضرت عشق را خداوند هم نام خـودش حـمید نـامید ای کـاش دل تـمـام عـشـاق زیـر قـدمت شـونـد تـبـعـیـد قـدیـسـه خوش طالـع عـالـم عیدی بده در شب خوش عید
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر منـوّر قـلب عـالم گشت از میلاد پیغمبر بده ساقى مى باقى كه غرق عشرت و شادى دل اولاد آدم گـشـت از مـیـلاد پیـغـمـبر تعالیالله از این نعمت كز او اسباب آسایش براى ما فـراهـم گـشت از میلاد پیغـمبر ز لطف و رحمت ایزد ز یمن مقدم احمد ظهـور حق مسلم گـشت از میلاد پیغمبر به شام هـفـده ماه ربیع و سال عام الفـیل رسالت ختم خـاتم گشت از میلاد پیغمبر بشارت ده به مشتاقان كه ز امر قادر منّان دل ما عارى از غم گشت از میلاد پیغمبر ز ناموس قدر بشنو تو گلبانگ خطر زیرا سر نابخـردان خم گشت از میلاد پیغمبر بناى جهل ویران شد ز یمن منجیات تارك جهان از علم اعلى گشت از میلاد پیغمبر دوصد اعجاز شد ظاهر كه در عرش عُلى حیران دوصد عیسیبن مریم گشت از میلاد پیغمبر بشد دریاچۀ ساوه تهى از آب و برعكسش سماوه همچنان یم گشت از میلاد پیغمبر بشد این فارس چون شمعى، بشد آتشكده خاموش جهان حق مجـسم گشت از میلاد پیغمبر ز یمن مقدمش منشق جِدار طاق كسرى شد كه حیران خسرو جم گشت از میلاد پیغمبر بناى ظلـم شد ویران ولى در سایۀ ایمان بناى عدل محكـم گشت از میلاد پیغـمبر قدم در ملك هستى زد چو ختم الانبیاء احمد مقـام ما مـقـدم گـشـت از میـلاد پـیغـمبر نواى بانگ جاء الحق به باطل چیره شد اى دل نظام دین منـظم گـشت از میلاد پیغـمبر ز حسن پرتو رویش خجل در مغرب و مشرق مه و خورشید اعظم گشت از میلاد پیغمبر من «ژولیده» میگویم بگو بر دوستارانش كه شرّ دشمنان كم گشت از میلاد پیغمبر
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
امشب صدای نبضِ هستی ساز دارد شوقِ کسی که چـشمِ او اعجـاز دارد او کیست که عالم به یمنِ آن قدومش ایـنـگـونه طـرح و نـقـشۀ آغـاز دارد آنکس که زیرِ پای او میچرخد افلاک همچون امیـرالمـؤمنین هـمـراز دارد شـد راوی رازِ زمـیـن و آســمـانهـا قـرآن که در گـوشِ جهـان آواز دارد نامش محمّد کـنیهاش محـمود و احمد در بالِ خود هفت آسمان پرواز دارد روحـش نـیـایـشگـاهِ تــوحـیـدِ الـهـی درهـای رحـمـت را هـماره باز دارد اعـماقِ جـانش تـشـنـۀ بوی حـقـیـقـت لـبـخـنـدِ او صـد دلــبـرِ طـنّــاز دارد کـامـلتـرین عـبـدِ خـدا در آفـریـنـش خاکِ قـدومـش منـشأیی در راز دارد آن گـوهـرِ یـکـتـای دریــای نــبــوت در بـیـنِ نـیـکـان چـهـرۀ ممتاز دارد گلـدستهها یکـسر اذان گوی قـدومش هـر یـک تـولایـی غـزل پـرداز دارد تـا جـنـة الـمـأوای ذاتِ کـبـریا رفـت هر جذبۀ چشـمش هزاران ناز دارد!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها چشمانتظارت شهرهامان کوچه در کوچه غـرق خـیالِ بـوسه بر پایت، خـیابانها مستِ شب گیسوی تو، چشم سحرخیزان بیتاب تسبیح سحـرگاهت، شـبـسـتانها مهدیهها دل بردهاند از حوض مسجدها دور «ولیِّ عصر» میگـردند مـیدانها پُر میشود شهر از نوای «آیة الکرسی« تا بگـذری از زیر این دروازه قـرآنها در خواب، چشمان تو را دیدند نرگسها شـوق گـل روی تو را دارنـد گـلـدانها ای در صدای مهـربانت حجـتی کـامل! ای در نگـاه روشـنت اثـبـات برهانها! هر جمعه در شهری برایت ندبه میخوانیم تا یوسف گمگـشته! باز آیی به کنعانها
: امتیاز
|
ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و هفته وحدت
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست خیمهگاه تفـرقه با خانهٔ شیطان یکیست لات و عزّی با نقاب دین به میدان آمدند بتشکنها خوب میدانند: بتگردان یکیست داعـش و تکـفـیری و وهـابی و القـاعده پشت این دستان پیدا، نیت پنهان یکیست سالها با اسـم آزادی، کـبـوتر کـشـتهاند این جهانِ در ستم آزاد، با زندان یکیست تن به ذلت هرگز! اما جان به جانان میدهیم در تمام عصرها، رسم جوانمردان یکیست مرز، چیزی نیست! حتی از زمان هم رد شدند از نگاه اهل ایمان، بدر و خانطومان یکیست چنگ باید زد به حبلالله و از آتش گذشت عروةالوثقی یکی، پیمان یکی، فرقان یکیست هر حریمی حرمتی دارد بپرس از محرمان حرمت آل نبی با حرمت قرآن یکیست باز «بسم الله مجراها و مرساها» بخوان موجها بسیار، اما نوح کشتیبان یکیست صالحان، میراثداران زمین خواهند شد این حکایت، فصلها دارد، ولی پایان یکیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاشد که دلـم، راهـبـری داشـتـه بـاشد از عـالـم بـالا، خـبــری داشـتـه بـاشـد تا با مدد معـرفت، از خاک بر افـلاک انـدیـشـۀ سـیـر و سـفـری داشـتـه باشد تا چند توان زیست در این ظلمت تردید باید شبِ هـجـران سحـری داشته باشد تا چـنـد بـسـوزد بـشـر از آتـشِ بـیـداد چون لاله دلِ شـعـلهوری داشته باشد؟ تا چند قـرار است در این باغِ شـقـایق داغِ دل و خـونِ جـگـری داشـته باشد؟ حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور وز مِهـر گـریـزان پـدری داشـته باشد تا چـنـد بـشـر، دل بـسـپـارد به تَغـافـل در وادی حـیـرت گـذری داشـته باشد؟ تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟ باید که خـدا از پیِ روشنـگـریِ خـلـق پـیـغـامـی و پـیـغـامبـری داشـتـه بـاشد بایـد که خـدا بتشـکـنـی را بـفـرسـتـد تا در کـفِ هـمـّت، تـبـری داشته باشد شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا بـایـد که مـبـارک سـحـری داشته باشد هر جـا چـمـنـی بود بـبـوسـید که شاید از پـیـک بـهـاری، خـبری داشته باشد هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح صبـحـی که پـیـام ظـفـری داشته باشد صبحی که به همـراهیِ پیـغـام رسالت مضمـون طـربناک و تری داشته باشد صبحی که دهد مژدۀ پیـغـمبر موعـود با خـود خـبـر مـعـتـبـری داشـتـه باشد صبـحی که دهد بویِ دل انگـیز محمّد تـا بـاغ، صـفـای دگـری داشـتـه بـاشد آن مـهـر که در «هـفـدهـم ماه» برآمد شـاید که به ما هم نـظـری داشته باشد انجیل خبر داد به عیسی که همین است گر مـادر هـسـتـی پـسـری داشته باشد از پـرتو انـوار رُخـش وام گـرفتهست گـر وادی سـیـنـا شـجـری داشـته باشد آمــد کـه فــرود آورد از اوجِ تـکــبــر شاهی که شکـوهی و فری داشته باشد میخـواست که از کـنگـرۀ کاخ مدائن آئـیـنـۀ عــبــرت اثــری داشـتـه بـاشـد با آمـدنـش سـرد شـد آتـشـکـدۀ فـارس حاشا که پس از این شرری داشته باشد سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است گـر نـخـلۀ طـوبی ثـمـری داشـته باشد در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی از این گـل شـادابتـری داشـتـه بـاشـد پـیـراهـن او را بـرسـانـید به یـعـقـوب تـا دیــدۀ روشـننـگـری داشـتـه بـاشـد شاید که به شکـرانه بریزد به قـدومش خـورشـید اگر مشت زری داشته باشد مـهـتاب سِزَد بر سر راهـش بـنـشـیـند وز نـقـره فـشـانـی هـنـری داشـته باشد با مشـعـل تـوحـید فراز آمد از این راه تا نـوع بـشـر، راهـبـری داشـتـه بـاشد با خُلق عـظـیـمش هیجان داد به دلها تا نخـل وفـا بـرگ و بری داشـته باشد تـا راه به جـایـی بـبـرد، نـالـۀ مـظـلوم فــریــادرَس داد گــری داشــتــه بـاشـد با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد تـا نـالـۀ عـاشـق اثــری داشـتـه بـاشـد تا باز کـنـد پـنجـرهای رو به خـدا، دل تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد تا در صف عـشـاق سـری داشته باشد سیـمـرغ دل ما به حـریـمـش نَبَرد راه از عشـق مگر بال و پری داشته باشد خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش انـدوخــتـۀ مـخـتـصـری داشـتـه بـاشـد از جملۀ خوبان جهان، دل به علی بست تـا شـمـسِ نـبـوّت قـمـری داشـته باشد با عترت او هر که وفا کرد امید است از آتـش دوزخ سـپـری داشـتـه بــاشـد ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش از کـوچۀ رنـدان گـذری داشـتـه بـاشد
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زهی بهـار که از راه میرسد، اینبـار که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار هزار چـشمه خـطـابش کـنـند در اوراد هزار شـاخه سـلامـش دهـند در اذکـار زمین ز حـلّۀ سبـز محـمّدی، مـفـروش هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار حدیث سـرمدیاش، شمع خلـوت اوتـاد صفای احـمدیاش، شرح سـیـنۀ ابـرار ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألـباب! ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار! پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست کسی نچـیده ز بـاغ جهـان گـل بیخار خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار شفـیع و شـافی اُمّت، رسـول خاتم حق به جـان او صلـوات خدا، هـزاران بار دلا ز نعت خـصالـش دمی مـبـند زبان هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا کسی که در دو جهان است، سید و سالار دلا اگـر بـه هــوای بـهـشـت مـینـالـی دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار درود هر دو جهان بر رسول و آل؛ بگو! به دشـمنان نـبی لـعـنت خـدا؛ بـشـمار!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاران مـیآمـد بـا دعـای دسـتهـایت در دشـت میروئـید گـل از ردّ پـایت هوهو زنان باد از حریمت ذکر میچید میشد تنفس کرد «او» را در هوایت بر آب و آتش اخـم و لبخـند تو حـاکم از عرش تا فرش آفرینش خاک پایت هفت آٓسمان با چرخش تـسبیحت آرام افـلاکـیان تـسـلیم بی چـون و چـرایت بیگـانـه بـودی با نگـاه بغـض و کـینه ای آنکه چـشـمـان غـریـبان آشـنـایت شبهای غـمـنـاک مـدیـنه عید میشد بـا رؤیـت مـاه از هـلال خـنـدههـایـت پیغـمبران، مـؤمن به قـرآنت از آغاز ادیـان، مـسـلــمـانِ شـکــوه ربّـنــایـت وقت دعـا داوود را مـبـهـوت میکرد آهنگ شورانـگـیز و شیـرین صدایت تـنـهـا پـنـاه گـریـههـای بـیکـسـانانـد آنان که جـاشـان دادهای تحت کسایت ثـابـت شـده بـا مــهــر بـیانــدازۀ تـو حــدّی نــدارد مــهــربــانـی خــدایـت
: امتیاز
|
مدح و منقبت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمان از لحظۀ آغـاز او چیزی نمیداند زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند کسی از عقل، از توصیف، از ادراک بالاتر کسی که نام او را آسمان دارد به سربندش که در قرآن حبیب خویش میخواند خداوندش جهان دارد هنوز از این تبسّم پند میگیرد چه معراجی که هرشب از دل سجادهاش دارد چه اسرار نهانی در نگاه سادهاش دارد که حتی مشرکان با آنکه از جان دشمنش بودند میان قومی از جاهلترین مردم اقامت داشت اگر آزار میدادند او را، استقامت داشت غـمش تنها سعـادتـمندی آحاد مردم بود شبی پرواز کرد، از آسمانها رفت بالاتر از آدم رد شد، از عیسی و موسی رفت بالاتر بدون پرده چندی با حبیب خود تکلم کرد میان کل عـالم یک نفـر با او برابر بود نه تنها مصطفی را جانشین بود و برادر بود به لطف مرتضی دارد پیمبر شرح صدرش را از این نعمت به روز واپسین پرسیده خواهد شد چه شد بعد از پیمبر وضع دین؟ پرسیده خواهد شد خدا یاد بشر میآورد آن روز فطرت را
: امتیاز
|
ازدواج پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
هیچ مردی در جهان مانند پیغمبر که نیست هیچ بختی بهتر از پیوند پیغمبر که نیست همسر دلـبـند پیـغـمـبر شدن سهم تو شد مثل تو هر همسری دلبند پیغمبر که نیست با قسم از فضل تو گفت و جهاد بذل تو آیهای محکمتر از سوگند پیغمبر که نیست هستیات را دادی و داراترین بانو شدی ثروتی بالاتر از لبخند پیغمبر که نیست مال دنیا؛ نه، تو زهرا داری و حتی بهشت خاک پای فاطمه فرزند پیغمبر که نیست مادری کردی برای مرتضی، جانم علی هیچکس غیر از علی مانند پیغمبر که نیست
: امتیاز
|
ازدواج پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن به هم میریزی آداب قدیم بیقراری را شروع عاشقی کردن، کمی بیتابتر بودن بزرگت میکند قلبی که سمت عشق چرخاندی کـنـار آفـتـابی زنـده باید شعـلهور بودن اگر از کوچهها زخم زبان میخورد پیغمبر زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن وزیدی در بیابانهای داغ فقر و تنهایی و تا منزل به منزل از محمد با خبر بودن نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است: کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن به شمشیر علی مینازد و سرمایهات، احمد به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختیست بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن خدا پل میزند با یک سلام از آسمان تا تو چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن بیا چـشم و چراغ خانۀ پیـغـمبر ما باش بیا لبخند شو بر اخمهای خونجگر بودن خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است کـنار شانۀ مـردی خـدایی همسفر بودن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو! محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو! تو پیش از وحی، ایمان داشتی، اعجاز عشق این است به قلبت اقتدا، پیش از نبوت کردهای بانو! به محراب دو ابرویش، تماشا کردهای حق را میان معبد چشمش، عبادت کردهای بانو! اگر زر باختی، بردی دل ماه دو عالم را چه سودی، در میان این تجارت کردهای بانو! تمام هستیِ حق: کوثرش، سهم تو شد، زیرا تمام هستیات را، نـذرِ اُمّت کردهای بانو! نبودی در خُم، اما با علی داماد و مولایت به لطف دست زهرایت، تو بیعت کردهای بانو! چه دُرّی، در دل دلدادگی دیدی، که از دنیا به یک پیراهن کهنه، قناعت کردهای بانو! به آن دست کریمت، دارم امّیدی که در محشر ببینم شاعرت را هم شفاعت کردهای بانو!
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
عـالـم امـكـان سـراسر نـور شـد شیعه بعد از سالها مسرور شد پـور زهـرا تـاج بر سر مینهـد بر هـمـه آفـاق فـرمـان مـیدهـد حـكـم تـنـفـیـذش رسـیده از سما نامهای با مُـهـر و امـضای خـدا مینـشـیـند بر سریر عدل و داد آخـرین فـرمـانـروای ابـر و باد پـــادشــاه كــشــور آئــیــنــههــا تـکســوار قـصــۀ آدیــنــههـــا امـپــراتــور زمـیـن و آســمــان حُـكـمـران ســرزمـیـن بـیدلان لشگـری دارد بزرگ و بیبدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل عرشیان و قـدسیان فـرمانبرش مــردمـان مـهـربـان كـشــورش عـالـمـان حـوزههای عـلم عشق درسها آموخـتـند از محضرش خیمهای سبز و محـقر قـصر او پـایـتـخـتـش شـهــر سـبـز آرزو خـادمـان بـارگــاهــش اولــیــاء كـاتـبـان نـامــههـایـش اوصـیـاء یـوسـف مـصری سفـیر دولـتش پـیـر كـنـعـان هـم وزیر دولـتش در حریمش قدسیان هو میكشند فطرس و جبریل جارو میكشند خـیـمـهاش دارالـشـفـای خاكـیان قـبــلـهگــاه اصـلـی افــلاكــیــان عطر سیب و یاس دارد خیمهاش گرمی و احساس دارد خیمهاش بـیـرق عــبـاس پـیـش تـخـت او تكـیـهگـاه لـحـظـههای سخـت او چـادری خـاكی درون گـنجهاش گـوشـواری سرخ بین پـنجـهاش نیـمهشـبها عـقـدهها وا میكـند مخـفـیـانه گـنـجـه را وا میكـند بوسهباران میشود با شور و شین گـوهـر انگـشـتـر جـدش حـسین
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
غـدیـر دوم شـیـعـه امـامتت عشق است به جن و اِنس و ملائک ولایتت عشق است سلام من به رکوع و سجود هر سحرت امیر عـدل مجـسم عـبـادتت عشق است به ذکر مادر مـظـلـومهات به پا خـیزی برای عزت شیـعه قـیامـتت عشق است به دشت خشک عـدالت شبی که میآیی برنگ حضرت باران کرامتت عشق است تو از تـبـار حـسـیـنـی و ما همه حُـرّیـم به گوشه چشم حسینی عنایتت عشق است سرشک چشم ترت بوی یاس عباس است شـبیه سروِ عـلمدار قامـتت عـشق است بـه روز بیکـسی دل کـنـار مـن بـودی انیس و مونس آخر رفاقـتت عشق است کـنار قـبـۀ شـش گـوشـه در شب جـمعه صدای عرشی و سوز تلاوتت عشق است شـروع قـصۀ تـو در ازل چـنـیـن بـوده که عشق اول راه و نهایتت عشق است
: امتیاز
|
مدح و آغاز ولایت امام زمان عج الله تعالی فرجه
مهـدی که عـالـمـنـد رهـیـن کـرامـتـش سر زد طلوع صبح نـخـست امـامـتـش همچون لباس کعبه که بر کعبه زینت است زیـبـا بـود لـبـاس امـامـت بـه قـامـتـش امروز شد امام ولی بوده است و هست تا صبح روز حشر به عالم زعـامـتـش برخیز و از سرور جهان را به هم بزن از« انـــمــا ولــیــکــم الله » دم بـــزن آتش به باغ دل همـه «بردا سلام » شد صبح ستـمگـران همه از یـأس شام شد وجد و سرور و شادی و عیش و خوشی حلال اندوه و درد و رنج و مصیبت حرام شد پـیـغـام بـر تـمـام سـتـمـدیـدگـان بـریــد مـهـدی امــام بـود و دوبـاره امــام شـد خورشید عدل و داد جهـان گـستر آمده گـویـی دوبـاره بـعـثـت پـیـغـمـبـر آمده در چشم خلق نور هدایت مبارک است بر خاک خشک بحر عنایت مبارک است آیــات نـصـر بـر ورق لالـههــا بـبـیـن در باغ عصر این همه آیت مبارک است آیــد نــدا ز سـامــره بـر عــالـم وجـود با این بیان که عید ولایت مبارک است هـمـت کــنــیـد در فــرج آل فــاطــمــه بیـعـت کـنـیـد بـا پـسـر عـسگـری همه خـیزید تا به گـمـشدگـان رهـبری کـنیم بر خـلق آسمان و زمین سـروری کنیم اول صـلا به خـیـل سـتـمـدیـدگـان زده آنگـه ز اهـل بـیـت پــیـام آوری کـنـیـم آریم رو به سـامـره آنگـه ز جان و دل تـجـدیـد عـهـد با پـسـر عـسگـری کـنیم فرمان عـدل و داد به خلق جهـان دهیم تا دست خود به دست امام زمان دهـیم پــایــنـده تـا قــیــام قـیــامـت قــیــام مـا گردون زده است سکه عزّت به نام ما چون نور آفـتاب که تابد بر آنچه هست پیـداست مجـد و سـروری و احترام ما مــا را خــدا ائــمـه گــیــتــی قــراد داد گـردیـد تـا که یــوسـف زهـرا امـام مـا »میثم» وجود غرق به دریای نور اوست هر چند غایب است جهان در حضور اوست
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
هشت روز است که با درد مدارا دارد کوهِ صبری که در این بسترِ غم، جا دارد هشت روز است که از زهر به خود میپیچد هشت روز است که از مرگ تمنا دارد هشت روز است که پرپر شدنش را دیده همسری که به کنارش غم عُظمی دارد ذره ذره نفـسـش سوخت، تنش آب شده هشت روز است که اینگونه تقلا دارد هشت تَن کشتۀ زهرند از اجدادش لیک زهـر این دفعه چرا شکلِ معـما دارد؟! سرِ او روی زمین مانده در این مدت؟ نه! پـسـری هـسـت به دامن سرِ بـابـا دارد خانهاش کـرببلا حجـرۀ او گودال است هشت روز است به لب وای حسینا دارد هشت روز است که در خلوت خود میخواند: چـقـَدَر گـودی گـودال مگـر جا دارد؟! روضه میخوانْد: چرا آنهمه طولش دادند یک نفر تـشـنه مگـر آنهمه بـلـوا دارد آه از آن سینه که سنگینیِ پا را حس کرد وای از آن تـیغ که بد کـینه از آقا دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را انـگـار نـمیديـد دگـر دور و بـرش را جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش طوری كه بهم ريخت تمام جگـرش را شش سال، نگهـداشت علیرغم اسيری مـيـراثِ به جا مـانـدۀ نـسـلِ پـدرش را پـنـداشـتـه بـودنـد اگر حـبـس كـنـنـدش از شاخه بريـدند دگر برگ و برش را با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را تـا شـيـعـه بـه بـيـراهـۀ تـرديـد نـيـفـتـد بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
نه تنها دوست، دشمن فکر حفظ احترامش بود کسی که آیۀ تطهیر بخشی از مقامش بود تمام سهمش از این خاک شد یکگوشه از زندان همان مردی که هرگوشه از این عالم به نامش بود کمال سود را حتی برای دشمن خود داشت که زندانبان او یکعمر دربند مرامش بود اگرچه قدر او را مـردم دنـیا ندانـسـتـند ولی در عرش تسبیح ملائک ذکر نامش بود تمام روزها را روزه و شبها عبادت داشت اگرچه غصه قوت غالب هر صبحوشامش بود چرا باید إبا میکرد از عـمّـال عـباسی؟ کسی که جمع حیوانات وحشی نیز رامش بود دلش میخواست تا روز ابد میماند با آنها که دنیا بیشتر در نزد محرومان بهکامش بود به شوق دیدن او سوخته جانودل کعـبه که تا روز ابد مشـتاق دیدار امامش بود حسن فرقی ندارد مجتبی یا عسکری باشد که تنها ماندن و بییاوری ارث مدامش بود عطش بالا گرفت و زهر آخر کار خود را کرد دم آخر به یاد داغ جـدّ تـشنهکـامش بود به زهر کینه، اما با امید از دار دنیا رفت چرا که آن امام منتـقـم قـائم مـقامش بود
: امتیاز
|